نوشته شده توسط : شیماو شقایق.دایی رضا

یکی بود یکی نبود
زیر گُنبدِ کبود
لُخت و عور تنگِ غروب سه تا پَری نشسه بود.زار و زار گریه می کردن پریا
مث ابرای بهار گریه می کردن پریا.

از افق جیرینگ جیرینگ صدای زنجیر می اومد
از عقب از توی بُرج ، ناله ی شبگیر می اومد...

« - پریا! گشنَه تونه؟
پریا! تشنَه تونه؟
پریا! خسته شدین؟
مرغ پر بسسه شدین؟
چیه این ، های های تون
گریه تون ؛ وای وای تون؟ »
پریا هیچی نگفتن، زار و زار گریه می کردن پریا
مث ابرای بهار گریه می کردن پریا



:: موضوعات مرتبط: سکوت , ,
:: بازدید از این مطلب : 1171
|
امتیاز مطلب : 29
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : چهار شنبه 21 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شیماو شقایق.دایی رضا

دست عشق از دامن دل دور باد!
می‌توان آیا به دل دستور داد؟

می‌توان آیا به دریا حکم کرد
که دلت را یادی از ساحل مباد؟

موج را آیا توان فرمود: ایست!
باد را فرمود: باید ایستاد؟

آنکه دستور زبان عشق را
بی‌گزاره در نهاد ما نهاد

خوب می‌دانست تیغ تیز را
در کف مستی نمی‌بایست داد

..................................................

درود گنگ " شعری از هوشنگ ابتهاج

نمی دانم چه می خواهم بگویم
 زبانم در دهان باز بسته ست
 در تنگ قفس باز است و افسوس
که بال مرغ آوازم شکسته ست
نمی دانم چه می خواهم بگویم
غمی در استخوانم می گدازد
خیال ناشناسی آشنا رنگ
 گهی می سوزدم گه می نوازد
 گهی در خاطرم می جوشد این وهم
 ز رنگ آمیزی غمهای انبوه
که در رگهام جای خون روان است
 سیه داروی زهرآگین اندوه
 فغانی گرم وخون آلود و پردرد
 فرو می پیچیدم در سینه تنگ
 چو فریاد یکی دیوانه گنگ
 که می کوبد سر شوریده بر سنگ
سرشکی تلخ و شور از چشمه دل
 نهان در سینه می جوشد شب و روز
 چنان مار گرفتاری که ریزد
 شرنگ خشمش از نیش جگر سوز
پریشان سایه ای آشفته آهنگ
ز مغزم می تراود گیج و گمراه
 چو روح خوابگردی مات و مدهوش
که بی سامان به ره افتد شبانگاه
درون سینه ام دردی ست خونبار
 که همچون گریه می گیرد گلویم
غمی ‌آِشفته دردی گریه آلود
نمی دانم چه می خواهم بگویم



:: موضوعات مرتبط: فریاد , ,
:: بازدید از این مطلب : 1535
|
امتیاز مطلب : 33
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
تاریخ انتشار : چهار شنبه 21 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شیماو شقایق.دایی رضا

چه مردي! چه مردي!

که مي گفت

قلب را شايسته تر آن

که به هفت شمشير عشق

در خون نشيند

و گلو را بايسته تر آن

که زيباترين نام ها را

بگويد.

و شيرآهن کوه مردي از اين گونه عاشق

ميدان خونين سرنوشت

به پاشنه ي آشيل

درنوشت

دريغا شيرآهن کوه مردا

که تو بودي،

و کوه وار

پيش از آن که به خاک افتي

نستوه و استوار

مُرده بودي.

اما نه خدا و نه شيطان -

سرنوشت تو را

بُتي رقم زد

که ديگران

مي پرستيدند.

بُتي که

ديگران اش

مي پرستيدند.

******************************************

اثری از شفیعی کدکنی

به کجا چنین شتابان ؟
گون از نسیم پرسید
دل من گرفته زینجا
هوس سفر نداری
ز غبار این بیابان ؟
همه آرزویم اما
چه کنم که بسته پایم
به کجا چنین شتابان ؟
به هر آن کجا که باشد به جز این سرا سرایم
سفرت به خیر !‌ اما تو دوستی خدا را
چو ازین کویر وحشت به سلامتی گذشتی
به شکوفه ها به باران
برسان سلام ما را



:: موضوعات مرتبط: آغازمن و پایانم , ,
:: بازدید از این مطلب : 1162
|
امتیاز مطلب : 31
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : چهار شنبه 21 بهمن 1388 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد